جمعه, ۲۵ آبان ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | 2024-11-15
تبلیغات
تبلیغات
کد خبر: 13166 |
تاریخ انتشار : ۱۹ دی ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۸ | ارسال توسط :
32 بازدید
۰
3
ارسال به دوستان
پ

هفدهم دی ماه روزی عجیب و غریب در فرهنگ ماست. روزی که برای دهه‌های متوالی افراد خانواده ورزش در گورستان ابن بابویه جمع می‌شدند، خبرنگاران هم از رسانه‌های مختلف بودند و حرف‌های این نامداران را در رسانه‌ها و برنامه‌های گوناگون پخش می‌کردند. هفدهم دی ماه یادبود یک اتفاق بزرگ در تاریخ ایران معاصر است. اتفاقی […]

هفدهم دی ماه روزی عجیب و غریب در فرهنگ ماست. روزی که برای دهه‌های متوالی افراد خانواده ورزش در گورستان ابن بابویه جمع می‌شدند، خبرنگاران هم از رسانه‌های مختلف بودند و حرف‌های این نامداران را در رسانه‌ها و برنامه‌های گوناگون پخش می‌کردند. هفدهم دی ماه یادبود یک اتفاق بزرگ در تاریخ ایران معاصر است. اتفاقی که خواسته و ناخواسته همیشه تنها از یک جنبه بررسی شد و سدی محکم مقابل کسانی قرار داشت که می‌خواستند از زوایای دیگر به آن نگاه کنند…

پرونده شخصی

من هم به عنوان یک ایرانی با هفدهم دی از طریق رسانه‌ها آشنا شدم و برای سه دهه این روز تلخ‌ترین روز زندگیم بود. روزی که انگار یک جسد بودم… یکی از میلیون‌ها ایرانی که از دهه ۵۰ و ۶۰ نام پهلوان اسطوره‌ای روی قلبم بود و سال‌مرگش را برنمی‌تابیدم اما از اواخر دهه ۶۰ که خوی جوانی غالب شده بود، یک معما توجهم را به این روز از طرفی دیگر جلب کرد: چرا همیشه در روز هفدهم دی و در مراسم تختی یک سری افراد خاص و مشخص حرف می‌زنند؟ پس بقیه کجا هستند؟ از آن‌جا به بعد این پرونده برایم شخصی شد که تا همین امروز هم تحقیقم ادامه دارد. تحقیقی که هزینه‌های زیادی داشت و تنها یک بار در اوایل دهه ۸۰ در نیمه شبی و در رادیو، نتیجه مرور سرفصل‌هایش شد دوری دو دهه‌ای از این رسانه!

شنا خلاف جریان آب

ایران آن‌زمان تحمل شنیدن حرف‌های مخالف قرائت رسمی را نداشت اما اواخر دهه ۹۰ و با گذشت نیم‌قرن از درگذشت جهان پهلوان، بالاخره بهرام توکلی فیلمی ساخت تا فضا و فرصت برای این روایت هم مهیا و به نگاه از زوایای دیگر از زندگی و درگذشت جهان‌پهلوان فرصت ظهور و بروز داده شود. اگرچه آن فیلم هم کامل نبود اما بالاخره قدمی رو به جلو بود برای گفتن حرف‌های تازه که خیلی‌ها حتی بعد از نیم‌قرن هم تحمل شنیدنش را نداشتند! دیدیم که حتی در خود خانواده سینما بزرگی مثل جمشید مشایخی مقابلش چه جبهه‌ای گرفت و کار به پاسخ‌گویی از طرف خانواده تختی کشید…

معماهای بزرگ غلامرضا تختی

وقتی اسمی به اندازه تختی بزرگ می‌شود، معلوم است که افسانه و واقعیت در هم می‌پیچند. همه تا این حد انتظارش را داریم اما در مورد جهان‌پهلوان چرا هیچ‌کس دلش نمی‌خواست حرف‌های دیگر را هم بشنود؟ چرا بانو شهلا توکلی که در همان سال ۱۳۴۶ هم از طرف برخی نشریات مقصر اصلی درگذشت جهان پهلوان معرفی شد، تا نفس آخر هرگز حاضر نشد حرفی در مورد زندگی زناشویی و مرگ جهان پهلوان بزند؟ در همان هفته اول درگذشت تختی ۷ نفر خودکشی کردند، یک نفر به قصد جان شهلا توکلی به او حمله کرد، در تمام این سال‌ها این‌همه آدم به اتاق شماره ۲۳ هتل آتلانتیک سر زدند اما هیچ‌کس سراغی از دوست صمیمی غلامرضا -که به خاطر او این هتل را انتخاب کرد- نگرفت؟ چرا کسی سراغ پیش‌خدمتی که ساعت ۸:۳۰ صبح هفدهم دی‌ماه درب اتاق شماره ۲۳ را زد و جوابی نشنید، نرفته است؟ چرا بعد از پیروزی انقلاب و در میان این‌همه مراسمی که هر سال هفدهم دی در گوشه و کنار ایران برگزار می‌شود، حتی یک بار خانواده تختی حضور ندارند؟! خواهران آن مرحوم و مادرش تا سال‌ها بعد حیات داشتند و زندگی می‌کردند، چرا هرگز حاضر به صحبت در مورد غلامرضا نشدند؟ از همه مهم‌تر بابک تنها یادگار غلامرضا که سال ۱۳۵۹ در مراسم برگزاری جام تختی مقابل دوربین‌ها بود، چرا دیگر هرگز جایی دیده نشد؟

تختی و همسرش

تکرار، تکرار و بازهم تکرار

اگر آرشیو نشریات ایران در چهار دهه اخیر را ورق بزنید، اگر سراغ برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی بروید، همیشه نام‌هایی تکراری خواهید دید که در مورد جهان پهلوان تختی صحبت کرده‌اند. چرا هیچ وقت کسی به این دایره اضافه نشد؟ چرا کسی سراغ این اتهام بزرگ نرفت که «همین ها بودند که با تنگ‌نظری تختی را در تابوت گذاشتند؟» وقتی به همین خاطرات هم با دقت بیشتری نگاه کنیم، جزئیات بیشتری به چشم می‌آید. مثلا در خاطره معروف مدوید -که تختی موقع عبور از محل تمرین او متوجه آسیب‌دیدگی پایش شد و در طول مسابقه هرگز به آن دست نزد- در آن لحظه چند نفر در آن اتاق و آن مسیر بودند؟ چطور می‌شود که این‌همه آدم همه شاهد عینی آن ماجرا بودند؟! همه این سوالات همیشه بی‌جواب ماند و کسانی که بیشترین شناخت را از جهان پهلوان داشتند و با او زندگی کردند، همیشه ساکت بودند! چرا؟

ژن یادگار پهلوان تختی

بابک تختی از ۱۳ سالگی کشتی را شروع کرد اما پس از مدت کوتاهی این رشته را کنار گذاشت و به مسیری کاملا متفاوت -حداقل به لحاظ ظاهری- رفت. چرا باید کسی که نام خانوادگی به این بزرگی دارد، قید ماندن در عرصه شهرت پدر را بزند؟ بابک از جایی به بعد جلای وطن کرد! کسی پرسید چرا؟ او هم مثل هر پسر دیگری به دنبال معمای درگذشت پدر رفت و با نزدیک‌ترین کسانش صحبت کرد.  امکانی که در این دنیا فقط برای پسر جهان‌پهلوان مهیا بود تا از تمام حقیقت بی کم و کاست، برخوردار و مطلع شود. از آن‌ها چه شنید که قید کشتی و ایران را برای همیشه زد و حالا دهه‌هاست دیگر به ایران نیامده؟ او نام پسرش را در آمریکا غلامرضا گذاشت که اتفاقا حالا در سطح دانشگاهی کشتی هم می‌گیرد. فقط یک لحظه تصور کنید زندگی در ایران چه مزایا و امکانی در اختیار غلامرضا تختی، نوه غلامرضا تختی قرار می‌داد، چرا باید قیدش را بزند؟ و ازدواج با یک نویسنده، منیرو روانی‌پور، که اهل ادبیات با آثارش آشنا هستند. پسر یک جهان‌پهلوان کشتی نیمه گمشده‌اش را در دنیای ادبیات پیدا می‌کند! چرا و چطور؟ این علاقه از کدام ژن او آمد؟

بابک تختی و پسرش
بابک تختی و غلامرضا تختی – فرزند و نوه پهلوان تختی

پروژه اسطوره فرازمینی ساختن

پرونده غلامرضا تختی اولین نمونه در دنیای ما نیست و آخرین هم نخواهد بود. انسان‌هایی که به واسطه روح بزرگ و عظمت کارهایی که انجام داده‌اند، شمایل اسطوره‌ای پیدا می‌کنند و برای انسان‌های معمولی غیر قابل دسترسی می‌شوند. انسان‌هایی که بسیار بسیار فراتر از عصر و زمانه خویش و مردمان معاصر خود هستند و درکی از زندگی و هستی دارند که برای بقیه قابل استفهام نیست. پس خیلی قبل از جریان طبیعی زندگی از این دنیا می‌روند و همین جوان‌مرگی هم از آن‌ها شمایلی فرازمینی می‌سازد. در چنین شرایطی، هستند کسانی که به این الگو شاخ و برگ می‌دهند و به شایعات دامن می‌زنند. آن‌هایی که خود خواستند، اما نتوانستند تختی شوند. آن‌هایی که بیشترین اختلاف و حتی درگیری را با او داشتند، اما برای پوشاندن ضعف خود از او یک موجود آسمانی می‌سازند. آدم‌هایی که تختی را دوست داشتند اما او را نمی‌فهمیدند، پس برای کنار آمدن با خود، از او موجودی افسانه‌ای ساختند و آدم‌هایی که برای استفاده از مرده تختی در مسیر رسیدن به خواسته‌های خود، جنبه انسانی و زندگی او را انکار کردند.

از ۱۷ دی ۱۳۴۶ به بعد تختی سوژه‌ای برای پروژه مشترک همه این آدم‌ها شد. همه با وجود کیلومترها اختلاف سلیقه و عقیده، زیر این پرچم جمع شدند و تختی را در بالاترین بخش آسمان گذاشتند تا دست هیچ‌کس به او نرسد. تصویری از او ارائه دادند که خودشان می‌خواستند، نه تصویری که واقعا شمایل جهان پهلوان بود….

تختی، یک انسان زمینی

روزی یک مورخ نام‌دار در مقدمه کتابش نوشت که پس از خواندن تمام آن‌چه در مورد یک پادشاه معاصر منتشر شده -چه از طرف دوستان و همراهان و چه از طرف دشمنان- متوجه یک ضعف بزرگ شده و سراغ پاسخ سوالاتش رفته است. این‌همه آدم، این‌همه فیلم و گزارش، این‌همه مصاحبه همه فقط یک تصویر از آن پادشاه نشان می‌دادند اما او به عنوان یک انسان، زندگی هم داشت! پس آن مورخ کارش این شد که به سراغ پیش‌خدمتی برود که هر روز صبح وسایل اصلاح شاه را می‌برده، آن‌که مقابل درب حمام منتظرش بوده، آن‌که در لباس‌پوشیدن کمکش می‌کرده، باغبانی که بعدازظهرها موقع قدم زدن، شاه گهگاه با او گپ می‌زد. آدم‌های معمولی که سررشته‌ای از سیاست نداشتند اما به عنوان یک انسان می‌توانستند از زندگی یک انسان دیگر حرف بزنند… همین اتفاق در مورد تختی هم صدق می‌کند. ببینید او چقدر برای تمام ما ایرانی‌ها ناشناخته است که هنوز نمی‌دانیم چطور از این دنیا رفت، چرا رفت و چه بر او گذشت؟ آن‌قدر که وقتی در فیلم بهرام توکلی بعد از ۵۱ سال افسانه‌ها جای خود را به واقعیت «خودکشی» دادند، جمشید مشایخی به عنوان یک مخاطب و با اعتراف به این‌که از نزدیک تختی را نمی‌شناخته چنان به خانواده تختی و بابک تاخت که صدای خنده منطق بلند شد!

فیلم تختی ساخته توکلی

از شاهرخ تا مجید سوزوکی

این قدرت رسانه است که می‌تواند آدم‌های بسیار دور را مقابل آدم‌های نزدیک و خانواده یک فرد قرار دهد! به طوری که حتی آن‌ها هم گاه از خود بپرسند: نکند ما اشتباه می‌کنیم؟ نکند این عضو خانواده ما نیست که رسانه‌ها می‌گویند! چطور ما از صبح تا شب با او زندگی کردیم و نفهمیدیم اما این‌ها ندیده و نشناخته فهمیدند؟

وقتی فیلم «اخراجی‌ها» ساخته شد، خیلی‌ها مخالف ارائه چنین تصویری از فضای دفاع مقدس بودند اما حقیقت این بود که در دفاع از میهن همه‌جور مرام و مسلکی وجود داشت؛ از مجید سوزوکی تا شاهرخ هر دو شهید شدند، از لات‌های پایین شهر تا پزشکان تحصیل‌کرده وقتی پای دفاع از وطن آمد آمده بودند، از کاپیتان تیم ملی فوتبال تا ستاره سینما می‌خواهند بجنگند. آن روز این نگاه در اقلیت بود و شاید هنوز هم باشد اما در مورد تختی روز به روز تعداد کسانی که به دنبال پاسخ سوالات می‌روند، بیشتر می‌شود. از جامعه‌ای که تاب شنیدن کلمه خودکشی را نداشت و مقابل هر دهانی که این حرف را می‌زد می‌ایستاد، رسیدیم به کسانی که برای تماشای فیلم بلیت خریدند و به سینما رفتند.

مسیر و مقصدی که سرنوشت می‌سازد

بعد از گفتن همه این حرف‌ها باید منتظر شنیدن جنبه‌هایی از زندگی زمینی غلامرضا تختی باشید. همان زندگی که مسیرش را تعیین کرد و در ۳۷ سالگی او را به سفر خودخواسته به دنیای باقی فرستاد. غلامرضا تختی یک انسان واقعی بود. همه در مورد خصایل انسانی او شنیده‌اید و قرار ما از ابتدای این مطلب این بود که دنبال تکرار مکررات نباشیم. این انسان ایده‌آل در مسیر زندگی تا مقصدی که انتخاب کرد، به جایی رسید که سمبل یک کشور شد. رکورد تعداد مدال‌های او بعد از ۶۰ سال توسط حسن یزدانی شکست. تختی به صورت رسمی ۱۵ سال برای تیم ملی کشتی ایران در مسابقات جهانی و المپیک شرکت کرد که این رکورد او هنوز دست نخورده است. وقتی این دو مورد را با هم جمع کنیم تختی به جایگاهی می‌رسد که امروز در ذهن همه ما هست. هنوز در دور افتاده‌ترین قهوه‌خانه‌ها تصویر او آن بالاست و افسانه‌ها و شایعاتی هم که برایش ساخته‌اند متاسفانه دهان به دهان می‌شود… اما این تختی یک انسان بود و اتفاقا ارزش کار او در همین است. انسانی که مثل هر کس دیگری امکان خطا و اشتباه داشت؛ معصوم نبود، می‌خندید و گریه می‌کرد، رفاقت می‌کرد و زخم می‌خورد، بار برمی‌داشت و درد می‌کشید اما اغلب اوقات راه درست را می‌رفت…

نوابغ همیشه متفاوت

هنوز هم در فوتبال ایران وقتی سوال بهترین بازیکن تمام تاریخ مطرح می‌شود، همه روی یک نام اتفاق نظر دارند: پرویز قلیچ‌خانی! اسطوره‌ها شبیه هم هستند. شما باید نابغه باشید تا بتوانید در زندگی بشری جوری زندگی کنید و چنان دستاوردهای عظیمی داشته باشید که نامتان به این عظمت و بزرگی برسد.

پرویز قلیچ‌خانی زندگی عجیب و غریبی داشت که محل بحث ما نیست، اما در فوتبالی که حتی همین امروز بازیکنان و مربیان خیلی اهل مطالعه نیستند او ۶۰ سال قبل در تک‌تک اردوها، پروازها و مسیرها کتاب دستش بود! قلیچ‌خانی یک فوتبالیست بود اما اهل بحث و مباحثه در فلسفه! به خصلت انسانی اشتباه هم کرد، فریب هم خورد اما یک انسان بود که می‌خواست کشف کند. همان‌طور که تختی بود! مردم از کشتی‌گیران تصویری در ذهن دارند، از تمام انسان‌هایی که به پرورش جسم بیشتر بها می‌دهند، اما تختی ۷۰ سال قبل متفاوت از همه بود. وقتی تیم به سفر می‌رفت او می‌خواست دنیا را ببیند، به همه جا سر می‌زد و حاصل تجربیاتش را می‌نوشت!

ادیبی که می‌نوشت

بله درست خوانده‌اید، تختی می‌نوشت. نگاه کنید به همین امروز که حتی در جامعه تحصیل‌کرده ما چند نفر اهل نوشتن خاطرات هستند! چند نفر از مشاهیر را سراغ دارید که کتاب زندگی‌شان را خود با دست خود نوشته باشند؟ غلامرضا تختی قبل از مرگش خود با خط خود، کتاب زندگی را نوشت. متن‌هایی که در فیلم‌های ساخته‌شده از زندگی او حتما جملاتش را شنیده‌اید: «من غلامرضا تختی هستم».

کسی که می‌خواهد بنویسد باید اول بخواند و ببیند. تختی یک کشتی‌گیر بود اما عاشق ادبیات و نوشتن. قدیمی‌ها می‌گفتند کبوتر با کبوتر باز با باز و خیلی‌ها هستند که از قدیم تا الان مرگ تختی را به اختلافات زندگی شخصی او ربط دادند اما کمتر کسی می‌پرسد «چرا غلامرضا تختی بر خلاف مسیر سنتی و رایج فرهنگ ما به انتخاب مادر و خواهرش برای همسر تن نداد؟». چرا تختی -یک بچه پایین‌شهری از خانی‌آباد- باید از یک خانواده تحصیل‌کرده ثروتمند و سطح بالا که مطابق مد روز زندگی می‌کردند، زن بگیرد؟ مگر کسی او را وادار کرده بود؟ اصلا خنده‌دار نیست که کسی بتواند غلامرضا تختی را وادار به کاری کند؟ از همین دو مثال یعنی انتخاب زندگی شخصی و علاقه به مطالعه و کتاب می‌توان فهمید که تختی چه تفاوتی با سایر کشتی‌گیران و ورزشکاران زمانه خود داشته و به طور طبیعی چقدر فراتر از انسان‌های عادی، مسائل و مشکلات زندگی بشری را درک می‌کرد.

تختی به رنگی که ندیدیم/ نسل‌های سرگردان میان «غلامرضا» زمین و «تختی» آسمان

سلبریتی

امروزه مد شده که به افراد مشهور که خارج از حرفه و تخصص خود ارتباطاتی دارند، سلبریتی می‌گویند. آن‌ها که نیازی به کار کردن ندارند و با اسم و شهرتشان پول درمی‌آورند، از طریق تبلیغات در فضای مجازی تا زندگی واقعی جشن و مهمانی! حساب کنید تختی ۷۰ سال قبل در اوج مشکلات مالی و در حالی که هر آن‌چه پاداش و جایزه می‌گرفت، به این و آن می‌بخشید و خود انبوهی بدهی داشت، در قبال پیشنهاد تبلیغ ریش‌تراش یا گرفتن قوطی عسل کنار صورت، چه واکنشی نشان داد… به شهادت ناصر ملک‌مطیعی، پدر سینمای ایران یعنی دکتر اسماعیل کوشان در روزگاری که دستمزد بزرگترین سوپراستار ایران ۲۰هزار تومان بود، ۵۰۰هزار تومان به تختی پیشنهاد داد تا وارد سینما و بازیگری شود! تختی که بعد از مرگش در وصیت نوشت ۵هزار تومان بدهکار است!

شما چه روح بزرگی باید داشته باشید که در پاسخ به این پول بگویید «من چنین تخصصی ندارم» و در مورد دیگری بگویید «نمی‌خواهم مردم را فریب دهم تا فکر کنند من با خوردن این عسل تختی شده‌ام»!

سلطان جاز در عروسی تختی

یک جنبه‌ای که هرگز تا امروز کسی از آن صحبت نکرده ارتباط خوب تختی با ستاره‌های اجتماع ایران بود. حتی همین امروز نویسندگان، شاعران، فیلمسازان و هنرمندان سطح اول خیلی با ورزشکاران معاشرت ندارند. تعارف که نداریم، آن‌ها ورزشکاران را متعلق به طبقه عامه می‌دانند که حرف مشترکی بینشان نیست! اما اگر به یک روز از زندگی تختی نگاه کنید تعداد ملاقات‌ها و معاشرت‌های او با هنرمندان و ادبا و اساتید بسیار بیشتر از ورزشکاران است. دوست صمیمی او «محمدعلی فردین» و عاشق موسیقی جاز! آهنگ محبوب او «مهتاب» که وقتی ویگن خواننده مشهور از این موضوع اطلاع پیدا کرد، روز عروسی تختی خودش را به مراسم رساند و به عنوان هدیه ازدواج این آهنگ را زنده اجرا کرد!

اقدام به خودکشی

حتما این جمله را زیاد شنیده‌اید: «کسانی امروز مقابل دوربین‌ها از رفاقت با تختی و سجایای اخلاقی او حرف می‌زنند که خود بزرگترین مسبب مرگش بودند»! حالا دیگر بعد از ۶۵ سال همه می‌دانند که در مسابقات جهانی ۱۹۵۹ تهران چه کسانی در رختکن یقه تختی را گرفتند و او را کتک زدند، همان هم‌تیمی‌ها و رفقا که پز رفاقت با تختی را بعدها دادند! اگر دنبال‌کننده زندگی جهان پهلوان هستید حتما از مسائل بعد از بازنشستگی او خبر دارید. تختی پیشنهاد شهرداری تهران را قبول نکرد، حاضر نشد نماینده مجلس شود، اهل تبلیغات و سینما هم نبود، فقط دلش می‌خواست مربی تیم ملی کشتی شود اما همان هم‌تیمی‌های سابقش مقابل آمدنش ایستادند!

متاسفانه بازیکن‌سالاری ریشه‌ای طولانی در تاریخ ورزش ایران دارد و مربوط و مختص به عصر امروز نیست. وقتی تمام درها به روی یک انسان معمولی بسته شود، می‌شکند و له می‌شود چه رسد به این‌که شما غلامرضا تختی باشید. مردی که هر روز صبح وقتی از در خانه خارج می‌شد ده‌ها مراجعه‌کننده داشت؛ یکی دنبال داروی بیمارش بود، آن دیگری برای دخترش جهیزیه می‌خواست، سومی دنبال کار بود و چهارمی توصیه‌ای برای سربازی فرزندش، تختی یک پهلوان بود و نمی‌توانست به مردمی که به او پناه آورده‌اند «نه» بگوید. کسی که برای امرار معاش و زندگی شخصی خود تا اروپا می‌رفت و هزاران کیلومتر در جاده‌های خراب آن روزگار رانندگی می‌کرد تا ماشینی را که از کمپانی خریده بود در تهران بفروشد و هزار تومانی سود کند، حالا باید مشکلات مردم را هم حل می‌کرد…

تختی از رفقایش قرض می‌کرد و به مردم عادی می‌داد. رفقایی که در وصیت‌نامه‌اش نام آن‌ها را با میزان بدهی‌اش نوشت و وقتی رفت، چیزی از مال دنیا باقی نگذاشت. اگر تختی را یک انسان ببینیم، به او حق می‌دهیم که مثل همه انسان‌ها افسرده و ناامید شود. لااقل هرازگاهی که دو بار آن را تاریخ ثبت کرده است؛ یک بار در یک سفر و یک بار دیگر در باغ یکی از دوستان تختی اقدام به خودکشی کرد و از تصمیمش برای ترک دنیا گفت که البته او را منصرف کردند.

بعد از ظهر نحس

محمدعلی فردین نزدیک‌ترین دوست تختی در میان کشتی‌گیران بود. کسی که خود همواره گفت که دلیل ترک کشتی در اوج تجربه و جوانی دیدن اشک‌های غلامرضا تختی بوده است. فردین در مسابقات جهانی ۱۹۵۴ توکیو مدال نقره گرفت، در مسابقاتی که تختی دستش خالی ماند. خودش می‌گوید «وقتی از سکو با مدال پایین آمدم به رختکن رفتم و غلامرضا را در حال گریه دیدم، همان‌جا تصمیم گرفتم دیگر کشتی نگیرم. چرا باید یک قهرمان که همیشه مردمش را خوشحال کرده وقتی به دلیل شرایط مسابقه و جذابیت ورزش در یک مسابقه دستش خالی مانده این‌طور آزار ببیند؟»

تختی و فردین

فردین کشتی را رها کرد، به سینما رفت و آن‌جا افسانه شد، اما رابطه دوستانه آن‌ها ادامه پیدا کرد. تختی هر وقت دلش می‌گرفت سراغ خانه رفیق را می‌گرفت و فردین سنگ صبور درددل‌های او بود.

پانزدهم دی ماه تختی از خانه بیرون زد. برای خلوت به هتل آتلانتیک رفت و شماره منزل فردین را گرفت، اما خدمتکار به او گفت که آقا به دماوند رفته و آن‌جا هم که تلفن نداشت. فردای آن روز یعنی بعدازظهر ۱۶ دی تختی خود دم درب خانه فردین رفت. دوباره همان جواب را شنید، به هتل برگشت و تصمیمش را همان شب عملی کرد. تمام کسانی که از رابطه این دو خبر داشتند می‌گویند که اگر فردین در خانه بود، می‌توانست مثل همیشه تختی را آرام کند اما تقدیر چنین نوشته بود که فردین از دماوند برای تشییع جنازه رفیقش آمد…

انسان زمینی نه فرستاده آسمانی

بیایید برای امتحان هم که شده یک بار تختی را از جنبه انسانی ببینیم. انسانی که حق دارد احساساتی شود، حق دارد انتخاب کند، حق دارد اشتباه کند، انسانی که درد می‌بیند و درد می‌کشد، انسانی که درها را به رویش می‌بندند، از زمین و زمان بی‌مهری می‌بیند، آیا این انسان حق ناامیدی ندارد؟

برای مردم آن روز ایران سخت بود، برای مردم امروز هم سخت است که بپذیرند پهلوان بزرگشان در مقابل زندگی کم آورده و شانه خالی کرده است اما چرا باید این‌طور به تختی نگاه کرد؟ چه بسیار انسان‌های بزرگی که در طول تاریخ عرض زندگی آن‌ها بیشتر از طول بوده و برعکس، چه بسیارند انسان‌هایی که بیش از صد سال هم عمر می‌کنند اما هیچ چیز از خود به یادگار نمی‌گذارند!

غلامرضا تختی

غلامرضا تختی تنها ۳۷ سال زندگی کرد اما در همین زمان اندک کارهایی کرد که از او تصویر امروز به جا مانده است. او بسیار فراتر از زمانه خویش بود، بسیار بیشتر از بقیه می‌فهمید و بسیار بیشتر از بقیه زندگی کرد! تختی کتاب خواند، فیلم دید و به سفر رفت، مشاغل مختلف را تجربه کرد و به آخر معنای انسانیت رسید. خودش در شروع زندگینامه‌اش می‌گوید: «در همان سال‌های اول عمر و تا حضور در مسجدسلیمان و کار برای شرکت نفت، درس‌هایی از زندگی گرفتم که در هیچ دانشگاهی تدریس نمی‌شود.»

همه از مشکلات خانواده تختی در بدو تولد او خبر داریم، از آن‌چه در دهه‌های ابتدایی قرن گذشته بر تاریخ ایران گذشت؛ از قحطی، جنگ جهانی، بیماری که جان بسیاری از مردم ایران را می‌گرفت و از «بی‌سوادی» که تا همین امروز هم قربانیان بسیاری از فرهنگ ایرانی می‌گیرد. تختی ۷۰ سال قبل به منتهای درجه انسانیت رسید. رسالتش را در زندگی انجام داد و کاری را که باید برای ایران و ایرانی بکند، کرد. او یک انسان زمینی بود نه یک فرستاده آسمانی…

منبع خبر ( ) است و جذابان در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر می‌دانید، خواهشمند است کد ( 13166 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره  50002204039  پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه جذابان مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
لینک کوتاه خبر:
تبلیغات
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط جذابان در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    نظرتان را بیان کنید