تازه اگر این بنده خدا دانشجو نبود و این قتل هم در پایتخت رخ نمیداد و بچههای کوی دانشگاه سر غیرت نمیآمدند، این فقره هم میرفت لای دست بقیه قتلها که از بس شنیدهایم برایمان عادی شده است. و میدانی بزرگترین مصیبت چیست؟ همین عادی شدن. مردم هرچه از شهرت دورتر و از ژن خوب فاصله دارتر، مرگشان غریبانهتر و بیاهمیتتر. مردم فقط در روزهای انتخابات و راهپیمایی میشوند مردم و در روزهای عادی نه زندگیشان اهمیتی دارد و نه مرگشان. این ماجرا هم تمام میشود. فوق فوقش شهرداری آن منطقه را با چندتا لامپ روشن میکند تا سر و صداها بخوابد و پلیس هم در آن منطقه یکی دو کیوسک نگهبانی میگذارد و تمام. کاری که میشد پیش از این قتل انجام بدهند تا کار به این جا نرسد. اما مشکل اصلی حل میشود؟ معلوم است که نه. هزاران نقطه از این مملکت هست که هم نیاز به روشنایی دارد و هم احتیاج به دوربین و مامور پلیس. بارها و بارها هم شهروندان گفتهاند و تذکر دادهاند و تقاضای کمک کردهاند اما هیچ اتفاقی نیفتاده است. احتمالا شهرداری در توجیه گفته است بودجه نداریم و پلیس هم گفته با کمبود نیرو مواجهیم.
قبلا هم گفتهام و باز هم میگویم: مشکلات این کشور تقریبا در همه جای آن یکسان است. به جز چند مورد استثنایی. تقریبا در همه جای ایران مشکل جادههای بد و بهداشت و درمان و امنیت و آموزش و پرورش و حاشیه نشینی و شهرسازی وجود دارد. مشکلاتی که هیچ ربطی به سیاست ندارد اما مواجه اهل سیاست با این مشکلات همیشه سیاسی بوده و هست و مادام که چنین است هیچ گرهی از کار فروبسته این مردم گشوده نخواهد شد. در همین ماجرای قتل امیرخالقی گروهی از اهل سیاست که در بیرحمی شهره آفاقند خیلی سریع مشتی اراذل و اوباش را سراغ دانشجویان عصبانی و داغدیده فرستادند تا با تحریک آنها یک اعتراض مدنی را تبدیل به یک بحران سیاسی و امنیتی کنند. خدارا شکر که تا الان موفق به پیاده کردن این طرح شوم نشدند. دم رئیس دانشگاه تهران و بقیه عقلای این دانشگاه گرم که با حضور به موقع خود و رفتار خردمندانهشان مانع این کثافت کاری شدند. از آن طرف هم مشتی آدم سیاست زده بیشفقت که نانشان در خون بازی است راه افتادهاند که قتل این جوان بیچاره را یک جورهایی به وقایع کوی دانشگاه در سال ۷۸ ربط دهند. بله، آنهایی که میخواستند دانشجویان معترض به قتل امیرخالقی را به بیرون کوی دانشگاه بکشند و فاجعهای بزرگ را رقم بزنند قطعا و حتما از تیره و تبار همان جانورانیاند که فاجعه کوی دانشگاه را رقم زدند اما قتل آن جوان چه ربطی به آنها دارد؟ بارها و بارها در همان منطقه خفت گیریهای وحشتناکی رخ داده که از قضا این یکی به قتل منجر شده. آیا همه آنها کار گروه فشار بوده؟ البته که اگر به جنایت کوی دانشگاه در سال ۷۸ درست و حسابی رسیدگی میشد امروز این جماعت جرأت نمیکردند پایشان را آن طرفها بگذارند و برای دانشجویان رجز بخوانند اما ربط دادن قتل دانشجوی بیبضاعتی که جانش را برای حراست از همه زندگیاش که یک لب تاپ بود از دست داد به حوادث سیاسی عین ناجوانمردی است.
برای پیگیری دسته گلهایی که گروه فشار از اول انقلاب تا به حال به آب داده همیشه فرصت هست. آدم منصف و حق طلب به جای آدرس اشتباهی دادن اتفاقا باید حواسش باشد که در چنین مواقعی خون بیگناهی هدر نرود و یک مطالبه به حق خرج حرمله بازی اهل سیاست نشود. میخواهید خون بازی کنید؟ ایرادی ندارد. بروید و با خون رفقایتان این کار را بکنید. به هر دو طرف عرض میکنم. خون عزیزانتان را خرج پیشبرد اهداف و اغراض سیاسیتان کنید. به مردم کوچه و بازار که هیچ ربطی به منافع و مقاصد شما ندارند کاری نداشته باشید. همان طور که آنها کاری به کار شما ندارند. فعلا البته.