وقتی دانشمندان تاریخ روابط بین الملل ذکر میکردند که کشورهایی که در فرایندی مصنوعی متولد شده اند تنها با تنفس مصنوعی میتوانند به حیات سیاسی خود ادامه میدهند، کسی حرف آنها را جدی نمیگرفت. زیرا اکثرا چنین می اندیشیدند که قدرتهای بزرگ و یا قدرتهای منطقه ای توان آن را دارند که با جبر نظامی گری آنها را حفظ کرده و حتی رونق بخشند. اما تحولات سوریه نشان داد که این قاعده که در تاریخ یعنی آزمایشگاه علوم انسانی به کرات تأیید شده، قابل چشم پوشی نیست.
چند هفته پیش که بشار اسد در اجلاس کشورهای اتحادیه عرب شرکت کرد و مواضعی متفاوت گرفت و حتی چشم بر منافع حیاتی ایران بست، کسی فکر نمیکند که به زودی رخت فرار خواهد بست و رژیم سیاسی اش که ۲۴ سال با مشت آهنین بر سرقدرت نگاه داشته بود ظرف کمتر از دو هفته فروپاشد.
گویا طبیعت سیاست در جهان جدید به گونه ای تغییر کرده که با چهارچوبهای سنتی تحلیل سیاسی نمیتوان آن را به درستی دریافت. نظمهای امنیتی نوینی که میتواند از این خاکستر برخیزد نیز نیاز به چهارچوبهای جدید فهم سیاست جهانی دارد.
سوریه گرچه یکی از قدیمی ترین مهدهای تمدن بشری است و آثار تاریخی آن به هزاران سال قبل از میلاد مسیح میرسد، اما به عنوان یک کشورملت مدرن پدیدهای جدید است که پس از کشمکشهای فراوان در سال ۱۹۴۶ میلادی پای به عرصۀ وجود گذارد. از همان ابتدا، کشور سوریه در جریان رشد و تکامل طبیعی و درونزای آن شکل نگرفت و قدرتهای خارجی پایه گذاران حیات سیاسی مدرن در این کشور بودند.
سوریه جدید ابتدا بخشی از شامات تلقی میشد که لبنان و فلسطین و اردن کنونی را در بر میگرفت. اما در عهدنامه سایکس پیکو در حوزۀ نفوذ فرانسویها قرار گرفت به همین دلیل نیز وقتی در ابتدا ملک فیصل از سوی انگلیسیها به آنجا برده شد و عنوان پادشاه سوریه گرفت با فشار فرانسویها از آنجا خارجی شد و البته کمی بعد با هدایت انگلیسیها به پادشاه عراق مبدل شد.
سوریه در جنگ جهانی دوم چند بار میان فرانسه آزاد و فرانسه ویشی دست به دست و در نهایت با مهندسی فرانسه آزاد به کشوری چند ملیتی با حکومتی جمهوری بدل شد. درست به مانند دیگر مناطقی که سابقۀ استعمار فرانسه را در حافظۀ تاریخی خود داشتند. همانگونه که بیشتر مستعمرات انگلستان ساختار پادشاهی مشروطه به خود گرفتند مستعمرات سابق فرانسه نیز به جمهوریهایی خاص با حضور اقوام و مذاهب مختلف بدل شدند. البته نسخۀ فرانسوی برای استقلال مستعمرات چندان موفق نبوده و اکثر آنها را به جمهوریهای بیثبات و پرمناقشه بدل کرد.
سوریۀ نوین از قومیتها و مذاهب مختلفی تشکیل شد که گردآمدن آنها در یک ساختار سیاسی دشوار بود، از این رو تا زمان روی کار آمدن نظامیهای بعثی کمتر به آرامش و ثبات سیاسی رسید. با روی کار آمدن حافظ اسد چند عامل موجب ثبات سیاسی در جامعۀ ملتهب سوریه شد.
نخست آن که حافظ اسد از جایگاه استراتژیک سوریه در مناقشات جنگ سرد استفاده کرد و با نزدیک شدن به شوروی و ایجاد پایگاه نظامی برای شوروی، از پشتیبانی یکی از دو قطب نظام بین الملل بهره مند شد. این موقعیت مستحکم به او امکان داد که ارتشش را چنان تقویت کند که هر گونه ندای مخالفی را در هم شکسته و اقتداری مرکزی ایجاد کند.
به موازات آن ایدئولوژی حزب بعث که بر تفسیر خاصی از ناسیونالیسم عرب و سوسیالیسم بنا شده بود، اندیشهها و مذاهب و گرایشهای مختلف را به ظاهر هم که شده در یک مسیر قرار داد و نوعی اتحاد موقتی میان آنها ایجاد کرد. وجود دشمنی مشترک با اسرائیل و مناقشۀ دائمی با اسرائیل به عنوان تهدید خارجی نیز عاملی وحدت بخش بود که گروههای مخالف و متنوع را کنار هم مینشاند.
اما در قرن بیست و یکم و در دوران بشار اسد ماجرا به کلی تغییر کرد. با فروپاشی نظام دوقطبی سوریه نمیتوانست از همان پشتیبانی تام قطب شوروی برخوردار باشد. هر چند روسیه تمام پایگاههای خود در سوریه را حفظ کرد و به حمایت خود ادامه داد، اما دیگر نه روسیه به مانند شوروی قدرتمند بود و نه نظام بین الملل جدید اقتضائات نظام دوقطبی را داشت.
به علاوه مناقشه فلسطین نیز وارد مرحلۀ تازه ای شده بود و قدرتهای منطقه ای به ویژه جمهوری اسلامی ایران جایگاه جدیدی در معادلات منطقه ای یافته بودند. از این رو سوریه برای تداوم و بقاء خود چاره ای جز بهره مندی از پشتیبانی یک قدرت منطقه ای جدید در کنار روسیه نداشت. بشار اسد در محیط بین المللی جدیدی روی کار آمد.
او در ابتدا قول ایجاد فضای باز سیاسی و دمکراسی به مردم کشورش داد و در ابتدا نیز مانورهای امیدوارکننده ای در این زمینه داد. اما طولی نکشید که مناقشات سیاسی بالا گرفت و باز هم مشت آهنین از آستین حزب بعث بیرون آمد و اقتدارگرایی دوران گذشته زنده شد. با بالا گرفتن اعتراضات در کشورهای عربی از سال ۲۰۱۱ به بعد سوریه نیز اعتراضات شدیدی را در شهرهای مختلف خود دید که در آن تمامی صداهای فروخورده شده در طول نیم قرن گذشته به یکباره به فریاد اجتماعی بدل شدند.
اهل سنت که ۷۵ درصد از جمعیت سوریه را تشکیل میدادند در قالب گروههای سیاسی مختلف برخاستند، کردهای شمال سوریه به یک جنبش سیاسی نظامی روی آوردند و تکفیریها و سلفیهای چند ملیتی نیز از یک سو بر آتش این اعتراضات میدمیدند. از آن پس دولت سوریه چند بار تا آستانۀ فروپاشی پیش رفت اما با مدد قدرتهای منطقه ای و بین المللی و البته به قیمت کشته شدن صدها هزار تن و آوارگی میلیونها نفر از جمعیت این کشور حاکمیت خود را تجدید کرد.
اما چرا رژیم سیاسی سوریه در این شرایط و با این سرعت فروپاشید؟ برای این فروپاشی میتوان چند علت عمده را برشمرد:
تحول نظام امنیت بین الملل ساختار نظام امنیتی منطقه را به سرعت دگرگون کرد. روسیه به عنوان قدرت فرامنطقه ای تأثیرگذار امکان حمایت تمام و کمال و حضور نظامی گسترده در سوریه را به دلیل مشکلات اقتصادی و درگیری اش در اوکراین نداشت و تحولات غزه و لبنان نیز امکان حضور همه جانبۀ نیروهای محور مقاومت در سوریه را از میان برده بود.
اختلافات بشار اسد با ترکیه موجب شد که دو ستون مخالفان رژیم یعنی ارتش ملی سوریه و تحریرالشام که اولی به طور کامل و دومی تا حدی از حمایت ترکیه برخوردار بودند دوباره فعال شوند. به بیان اردوغان عدم تمایل بشار اسد برای توافق و سازگاری با این دو نیروی عمدۀ مخالف موجب تقویت و حرکت دوبارۀ آنها شد.
بشار اسد به دلیل ضعف اقتصادی فزاینده حکومتش و به تدریج حمایت تام ارتش خود را از دست و گروههای اجتماعی مختلف که در زمان او سرکوب شده بودند توانستند به بدنۀ بوروکراسی دولتی و نیروهای نظامی نفوذ کرده و اقتدار نظام دولت را از درون تخلیه کنند. کما این که در جریان تهاجم ده روزۀ نیروهای مخالف، ارتش و مقامات سوری کمترین مقاومتی نکرده و صحنۀ را برای ترکتازی مخالفان خالی کردند. بدنۀ جامعه سوریه که از بیش از ده سال جنگ و بی ثباتی و آوارگی و فقر به جان آمده بود کوچکترین حرکتی برای بقاء نظام سیاسی انجام نداد و سیستم هم انسجام درونی و هم مشروعیت بیرونی خود را از دست داد.
در این شرایط جدید ایران نیز امکان حمایت تام خود را از دست داد. زیرا ایران به دلیل عدم همجواری در صورت پایداری ارتش سوریه میتوانست به آنها کمک رساند و با فروپاشی درونی ارتش سوریه امکان مساعدت مستشاری و تسلیحاتی به آنها از میان رفت.
بدین سال حکومتی که برای بقاء خود بخش مهمی از جامعه را قربانی کرده بود مانند ساختمانی که پایههای آن را موریانههای خورده باشند، به یکباره فروریخت و دنیایی از ابهام را برای سرزمینی که روزی مهد تمدنهای درخشان بشری بود باقی گذارد. جامعه سوریه نمونۀ بارزی از یک جامعه فروپاشیده است. از ۲۵ میلیون جمعیت این کشور حدود ۵ میلیون نفر در خارج از مرزها و ۵ میلیون در داخل مرزها آواره شده بودند. حدود ۵ میلیون نفر خانههایشان تخریب و کسب و کار خود را از دست داده بودند و گفته میشود که نزدیک یک میلیون نفر نیز کشته و یا به شدت مجروح شده بودند. این به معنای آن است که حدود سه پنجم از مردمان سوریه از زندگی ساقط شده و بقیه نیز در بیم و هراس کشمکشهای سیاسی و نظامی مانده بودند.
اما آینده به کدام سو خواهد رفت؟ پیشبینی در دانش روابط بین الملل امری محال است. اما با توجه به روندهای موجود میتوان برخی سناریوها برای آینده را محتمل دانست:
سناریو اول ایجاد یک دولت ضعیف در مرکز و تداوم درگیریها و جنگ داخلی در نقاط مختلف است. تلاش کردهای شمال برای جدا شدن و نیز تحرکات ناسیونالیستهای مدرن برای مقابله با حکومت مذهبیون و مبارزات علویون و حزب بعث برای اختلال در کار دولت جدید زمینههای گستردهای برای تداوم مناقشه و بی ثباتی در نقاط مختلف سوریه ایجاد میکنند. تلاش اسرائیل برای تصرف بخشهایی فراتر از بلندیهای جولان نیز بر گسترش مناقشه داخلی در سوریه مؤثر خواهد بود.
سناریوی دوم ایجاد یک دولت ائتلافی است که در آن هم ناسیونالیستهای سنی ارتش ملی حضور دارند و هم مذهبیون معتدل از درون تحریرالشام، سهمی به کردها داده میشود و سهم کوچکی هم به علویون. این نوع جدیدی از دمکراسی انجمنی است که مدلهای ناقص آن را قبلاً در لبنان و عراق دیده ایم. این وضعیت نوعی ثبات متزلزل ایجاد میکند که سوریه از یک کشور تأثیرگذار در نظم امنیتی منطقه ای به یک کشور میانه رو بدل خواهد کرد که هدف اصلی آن حفظ حداقلی از نظم سیاسی است.
شکل گیری یک حکومت اسلامی جدید است که گروههای مختلف سیاسی مذهبی در آن حضور دارند. این وضعیت گونه ای مناقشات نظامی سیاسی داخلی را تداوم خواهد بخشید اما چهرۀ سوریه را چه در داخل و چه در محیط منطقهای دگرگون خواهد کرد. البته این سوریه بیشتر با ترکیه و مواضع منطقه ای آن هماهنگ بوده و البته از تضاد با ایران و روسیه پرهیز خواهد کرد.
تجزیه سوریه به سه دولت در شمال، شرق و غرب این کشور. البته این سناریو نه مورد علاقه ترکیه است، نه ایران و نه عربستان و نه روسیه. از این جهت قدرتهای منطقه ای برای عدم شکل گیری آن تلاش خواهند کرد. اما در وضعیت آشفته سیاسی کنونی سوریه این امر محال نیست و تطابق کاملی با منافع اسرائیل دارد.
البته در تمام این سناریوها نقش مردم حیاتی است. مردمی که به دلیل فقدان نهادهای مدنی امکان تأثیرگذاری مستقیم ندارند اما گرایشهای عمومی آنها میتواند در مدل سیاسی نوظهور در سوریه تأثیر حیاتی بگذارد.
در کنار همه این تحولات یک الزام بزرگ تاریخی رخ مینماید. و آن این است که بنیاد نظم امنیت این دگرگون شده است و باید برای این نظم نوین ساز و کارهای جدیدی اندیشیده شود. قدرتهای منطقه ای اعم از ایران و ترکیه و عربستان اگر بخواهند این منطقه روی آرامش بگیرد و راه برای خروج منطقه از کشاکش دائمی گشوده شود باید نظام جدیدی برای امنیت منطقه ای طراحی کنند. این بحران اسفناک، فرصتی تاریخی بزرگی نیز پدید آورده که با توجه به هماهنگی جدیدی که بین قدرتهای منطقه ای وجود دارد، نظام امنیت منطقه ای جدیدی به وجود آید که بتواند گونۀ دیگری از تعاملات سیاسی را برای کشورهای منطقه بنیاد گذارد.
*استاد گروه روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبایی
۳۱۱۳۱۳