شکی نیست؛ کشوری با فرهنگی غنی در زمینه انتخاب مدیران فرهنگیش؛ حساس، شایسته سالار و در حد کشیدن مو از ماست باشد.
وقتی فرهنگ و هنر در این کشور از دُر و گوهر برترند و هنرمند هر جا رود قدر میبیند و بر صدر مینشیند و هنر هم فقط واس ماست و بس، طبیعی است که مدیران فرهنگیش هم؛ باید عزیز و دُردانه، از آب گذشته و از خم رنگرزی درآورده شده، باشند!
بر همین اساس سالارهایی که برای مدیریت فرهنگی شایستهاند را میتوان اینچنین نام برد:
۱- طبق «تئوری ژن برتر»؛ آشنایان (از فرزند و داماد گرفته تا فرند و جاست فرند)
۲- طبق«نظریه خودیها» دارودستههای حزب همسو
۳- طبق «قانون تعارض منافع» ماحصل داد و ستدهای پشت صحنه و داخل پستو
۴- طبق «شعار وفاق ملی» مخالفان و دشمنانی که حاضرند سر به تنت نباشد!
شاید موردآخر (محصول و نوبر دولت فعلی) کمی عجیب به نظر برسد اما آنقدرها هم که نشان میدهد بغرنج و پیچیده نیست. «فراجناحی» بودن اصل اول این نوع از انتخاب است. راه اثبات مستقل بودنش هم، مانند آن شخص دوپینگی است که در مسابقات برای کسب اطمینان خاطر دیگران، نفر آخر میشد! بعبارتی در این روش عدم وابستگی خود را به گروهی خاص، باید از طریق خودزنی و با بکارگماردن مظنونین ثابت کنی!
باری به هر جهت نقطه مشترک موارد بالا نداشتن سواد و مواد(تجربه) است! البته این داستان ریشه تاریخی دارد نشان به آن نشانی، سالهای سال است در مدارس، معلمی که در تدریس لنگ میزند، دل زنگهای هنر هم؛ برایش لک میزند! بعبارتی، ایرانی که هیچ هنری نداشته و ندارد مدیریت هنر فقط نزد اوست و بس! نتیجه آنکه مدیریت فرهنگی، نه فرهنگ و هنر است که متکی به ذوق و استعداد باشد نه علم و فن است که آویزان آموزش مهارتی خاص باشد؛ نه حتی ورزش است که نیازمند تلاش و پشتکار باشد! مدیریت فرهنگی تحفهای است که فقط «رو» میخواهد و «زیر رو کشی»، جهنم و درک، کمی هم «زیر پا کشی» و «زیر پا گذاشتن» و «زیرآب زنی» را هم؛ بگذارید روش! اگر هم؛ بدون زیر لفظی، زبان چرب و نرم و ظریفی برای ماستمالیکردن سوتیها و مالهکشی گندکاریها داشته باشد که دیگر میشود نور علی نور!
مدیریت فرهنگی ساخته نشده دستی بگیرد. باید پاچه بگیرد باید گیر دادن بلد باشد. اصول ممنوع الکاری و لغو برنامههای هنری را حفظ و فنون سانسور و فیلترینگ را از بر باشد. باید شکستن شاخ؛ شاخ ها را (خصوصا از نوع سلبریتی) فوت و آب باشد. در کشف و خنثیسازی سریع نیروهای خلاق، اوستای کار باشد. باید بداند حاصل حمایت از فرهنگ و هنر میشود تولید مثل توقع و رشد زیادهخواهی پس همچون بساز و بفروشها تا میتواند باید به پای درختان این باغ -با هدف خشکاندن- آب نمک بریزد. اصولا مدیریت فرهنگی یعنی مهندسی فرهنگ باید دانست،چگونه کوبید و به سلیقه خود از نو ساخت. «من درآوردی» و «هشلهف» میشود که بشود! همسو و در راستای تاریخ فرهنگ و هنر این کشور و کل جهان نمیشود که نمیشود! اصلا خاک بر سر فرهنگ و هنری مبتذلی که تاحالا بوده؛ حالا باید فقط ساز خود را زد و هر که با آن نرقصید ساز را تو سرش زد. ما در جهان تکیم … میگویید نه، حاصلش را ببینید بعد از نیم قرن!
من حیث المجموع اگر یک مدیر فرهنگی خوب با همین فرمان، گوش به فرمان باشد، میشود یک مدیر هرجایی یعنی مناسب برای گرفتن هر کاری البته در امور فرهنگی و رسانهای؛ از مدیریت تار و طرب و تمبک و انداختن شلنگ تخته و جفتک با تعدادی دلقک در تیاتر و فیلم و موسیقی گرفته تا … ریاست نشریات و خبرگزاریهای مشمول بووووووق، میشود راست کار او!
حال فهمیدید چرا مدیر فرهنگی از تخصص و تجربه فرهنگی نباید چیزی در چنته داشته باشد و اصولا بویی از آن نبرده باشد؟ ذات فرهنگ، تربیت افراد غرغرو، پرتوقع، زیادهخواه و در یک کلام دردسرساز است. نگاه به اسم ظریف و خوشگلش نکنید هر چه فرهنگ و هنر با آن احساسات به ظاهر نرم و لطیف و عوارض سخیفش از یک مدیر فرهنگی دور باشند آبرومندتر است. مدیر فرهنگی لازم نیست هنر را بشناسد او فقط باید هنر شناختن داشته باشد تا بداند کی را کجا بگذارد و نان را کی به تنور بچساند. باید به فنون انگ زنی آگاه باشد و در وقت مقتضی مخالفینش را به فتنه و شورش و … وصل کند.(نمونه اش را بعد از انتشار این متن ببینید) باید بتواند اوضاع را با ثبات ، آرام و اهالی فرهنگ و هنر را یا همیشه مست و نعشه و بی خبر از دنیا یا خمار و لنگ یه قرون دوزار بگذارد. باید آسته رفتن و آمدن را بلد باشد و برای در نطفه خفه کردن هیجانات هنری؛ خبری ؛ و فرهنگی آماده و توانمند باشد. باید بدون هیچ اهن و تلپ و دادار دودور و توقعی سرش را پایین بیندازد و نان و ماستش را بخورد. حتی اگر قیمهها را هم، در ماست ریخت باز شرف دارد به کسی که در شرائط حساس کنونی ماستش را کیسه نمیکند. این کشور همیشه لب پرتگاه است آب از آب تکان خوردن و شلوغی اوضاع همانا و بهم ریختن اوضاع و در نتیجه کشیدن ریق رحمت ریاست و مدیریت همان. پس همان بهتر که قطاری راه نیفتد و سنگ نخورد! البته با انتصابات اخیر؛ این قطار یا راه نمیافتد یا اگر هم بیفتد به ترکستان ختم میشود.