برای شناخت تبعات «بی اعتباری تمدن غرب» و «بزرگ ترین شکست آمریکا» می توان نکات زیر را مورد توجه قرار داد.
۱.پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی،اینگونه تصور می شد که تفکر لیبرال دموکراسی،به عنوان یک ایدئولوژی بی رقیب،گفتمان غالب در جهان بوده و به عنوان مبنای سیاست های داخلی و خارجی آمریکا،نظم نوین جهانی را شکل خواهد داد.در عین حال پیش بینی می شد که لیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی مشروعیتبخش و شکلدهنده نظام حاکم بر آمریکا،چنانچه در مسیر زوال قرار گیرد، مستقیماً افول قدرت آمریکا را هم در پی خواهد داشت.
۲. با حمله آمریکا به افغانستان و عراق و ناکامی کاخ سفید در این دو کشور و به دنبال اقدامات ضد حقوق بشری و غیراخلاقی ارتش آمریکا علیه مردم افغانستان و عراق،موضوع افول لیبرال دموکراسی به عنوان نماد تمدن غرب برجسته شد.اگرچه بخشی از زوال این تمدن،مبتنی بر تضعیف ارزشهای لیبرال و گفتمان لیبرالیسم در داخل آمریکا به دلیل وجود نژادپرستی و نظام طبقاتی بود اما با آغاز عملیات طوفان الاقصی و به دنبال جنایات رژیم صهیونیستی علیه مردم فلسطین و بخصوص نسل کشی در غزه و حمایت بی چون و چرای آمریکا از این جنایات،بی اعتباری تمدن غرب، قطعیت یافت. از این پس در سراسر جهان و بخصوص در اندیشکده ها و مجامع روشنفکری، بحث زوال لیبرال دموکراسی به دلیل افزایش تنفر جهانیان از آمریکا و اسرائیل بطور جدی مطرح شد و نسبت مستقیم این زوال با افول قدرت آمریکا به عنوان یک اصل،در میان آینده پژوهان مورد بحث قرار گرفت.
۳. با توجه به ارتباط مستقیم آمریکا با نظام تک قطبی،طبعا وقتی این قطب در مسیر افول قرار می گیرد،نظم مبتنی بر آن هم دچار افول شده و احتمال تغییر نظم بینالملل را متصور می سازد. در این صورت با ظهور یک نظم چند قطبی،نوعی رقابت جدی میان مدافعان نظم تک قطبی و مدعیان نظم چند قطبی شکل می گیرد.در این بسترِ رقابت،ی ایجاد جنگ روسیه با اوکراین و تلاش برای شکل گیری منازعه بین چین و تایوان به عنوان برنامه های مدافعان نظم تک قطبی معنا پیدا می کند.
۴. نظم مبتنی بر لیبرال دموکراسی در آمریکا موجب شکلگیری ساختارهای سیاسی، اقتصادی و نظامی مانند صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی(ناتو) شده بود. طبعاً چنانچه نظم جهانی تک قطبی با محوریت آمریکا در حال افول باشد، این ساختارهای سیاسی، اقتصادی و نظامی نیز تضعیف شده و ساختارهای رقیب، شکل میگیرد.تأسیس ساختارهای نوظهور مثل سازمان همکاری شانگهای یا بریکس را می توان نتیجه تضعیف نظم لیبرال دموکراسی و از مشخصات نظم چند قطبی در جهان دانست.درست است که شانگهای یا بریکس در قد و قواره صندوق بین المللی پول یا ناتو نیستند اما این ساختارهای نوظهور در مسیر پیشرفت و تقویت حرکت می کنند و افزایش تقاضای کشورهای متمایل به غرب در این سازمان ها،دال بر آینده روشن آنهاست.
۵. پُر واضح است که هیچ نظم جدیدی در جهان در کوتاه مدت و به اصطلاح یکشبه شکل نمیگیرد و دارای روند تدریجی و زمانبر است.البته برخی تحولات غیرمنتظره می تواند موجب تسریع در روند شکل گیری نظم جدید باشد.اگرچه جنگ اوکراین یک نشانه برای سرعت بخشیدن به ایجاد نظم آینده بود اما وقوع طوفان الاقصی و افزایش تنفر جهانی از جنایات اسرائیل و ناتوانی آمریکا و شورای امنیت سازمان ملل متحد در ممانعت از نسل کشی مردم فلسطین و لبنان که مصداق شکست گفتمان لیبرال دموکراسی بود،نقطه عطفی برای تسریع در شکل گیری یک نظم نوین جهانی مبتنی بر چند جانبه گرایی تلقی شد. این نظم اگرچه از رویکردهای چندجانبه گرایانه روسیه و چین متاثر بود اما بطور قطع توجه جهانیان به اسلام سیاسی و گفتمان انقلاب اسلامی به عنوان حامی اصلی مظلومان فلسطین،بیانگر این است که یک گفتمان جدید و یک چالش جدی برای تمدن غرب به نام اسلام،ظهور کرده است.
با نگاه مجدد بر بیانات رهبر معظم انقلاب می توان تاکید کرد که برآیند کنونی حوادث غرب آسیا، بزرگترین شکست را برای آمریکا رقم زده که همان «بیاعتباری تمدن غرب» است. تحولی که نوید بخش افول نظم تک قطبی به رهبری آمریکاست و یک نظام چندقطبی را با ساختارهای جدید،ایجاد خواهد کرد. در این نظم که تغییر دهنده نظم موجود در غرب آسیاست، دیگر آمریکا محوریت ندارد و رژیم صهیونیستی نیز در مسیر فروپاشی قرار خواهد گرفت.